پرده نشينان سخنگوی
 نوشته: زلمی رزمی نوشته: زلمی رزمی

زنان سرزمين ما علی رغم همه محروميت ها، ناسازگاريها وموانع ناشی از تأثير ضربات  شمشيرتعصبات کورستم جنسی وعقيد تی که در دوره های مختلف زمان بر آنها تحميل گرديده واصالت زن ودختر ومادر را فقط اطاعت ازمردان خانواده ووظيف آنان را خدمات شاق درمنزل بحيث يک زندانی مشخص وبه آنان مجال تبارز استعداد وپرورش انديشه های خلاقۀ انسانی را نداده است؛ ولی با آنهم زنان و دوشيزگان بيدار و فرهنگ دوست کشورمان با استفاده از اند کترين امکانات، درفش مبارزه بخاطر بيداری وتنوير زنان ومردان استبداد زدۀ ميهن مان را برافراشته و استعدادهای سرشار شان را دررشته های مختلف هنر وادب کشور، ازجمله درسرودن ا شعارزيبا وماندگار، متبارز نموده اند.

 

   روانشاد ميرغلام محمد غبار تاريخنگارشهير کشوردربارۀ شعرای زن در سرزمين ماچنين مينگارد:

 

   « ازدوره های پيشتر مخصوصآ دورۀ ابدالی رسم مانده بود که نه تنها توجه بتعليم وتدريس زنان افغانستان بعمل نيايد بلکه تحصيل وسواد  منافی عفت ومقام زن درجامعه محسوب شود، اين طرزتفکر دردورۀ محمدزايی تائيد شد وبتعليم زنان توجه بعمل نيامد معهذا ذوق بديع که وديعه الهی است معدوم نگرديده وگاهی دربين چهارديوار خانه ها نيز منعکس شد وشاعره های ولو بسيط وابتدايی بميان آمد، گرچه آثار آنها ازميان رفته ونمونه هائی از آن باقی مانده.»

 

    اگرچه آگاهی ما دربارۀ شعرای اين روزگار بسياراندک است، ولی چنان که درتذکره ها گفته ميشود بسياری از آنان منتسب به دربارهای شاهان و امرا ويا خاندانهای مرفه جامعه بوده اند که امکانات بسيار محدود وناچيز را برای آموزش وپرورش استعدادهای شان داشته اند.

 

    ای بسا ذوقها واستعدادهای سرشار ودرخورتوحه و قابل پرورش که هرگزامکان بروز رشد وتربيت نيافته وناشگفته پژمرده شده وبخاک رفته اند.

 

   سبک شعر وشيوۀ سخن سرايی آنان نيز عمومآ به همان عصری تعلق دارد که درهمان عهد می زيسته اند. ميان سروده های آنان و شعرای مرد هم نميتوان تفاوتی قايل شد ، اگر خواننده ازقبل نداند که گويندۀ فلان شعر زن بوده است، به هيچ وجه نميتواند ازشيوۀ بيان شاعر به زن بودن وی پی ببرد. اما در رابطه با مضامين شعر به ندرت به شعری بر می خوريم که اوضاع واحوال زمانۀ شاعر را بازتاب نمايد و يا از وقايع تاريخی ( سياسی و اجتماعی ) دورۀ زندگی وی پرده بردارد. زيرا زنان کشورما طی سده های متمادی تحت ستم مردسالاری قرارداشته وبرای آنان هيچ گاه  مجال داده نشده است تا درمتن نظام وکانون علم ومعرفت قرارداشته باشند ، بلکه پيوسته درحاشيۀ جامعه ودر پس پرده های سياه نگهداشته شده اند تا صرف وظيفۀ توليد مثل وطبخ غذای مورد نياز مرد را انجام دهند.

 

      ولی با آنهم زنانی بودند که علی رغم  اين محدوديتها، با استفاده از اندکترين امکانات ،ازپشت پرده های سياه  صدای زن را با زبان شعر بلندکرده، ثابت نمودند که زنان هم مثل مردان دارای اسعدادهای سرشار بوده، ميتوانند دوشادوش مردان درتمام امورزندگی نقش ورسالت شان را بمثابۀ انسان کامل الحقوق، ايفاء نمايند.

 

     اکنون بطور نمونه می پردازيم به معرفی دوتن از اين شاعران فرهيختۀ کشورمان که معاصرفروغ فرخزاد شاعربلند آوازۀ ايران بوده و بقول معروف ( مخفی) زيستند و( محجوب) بخاک رفتند وهرکدام ديوانهايی ازخود بيادگار گذاشتند:

 

     مخفی بدخشی و محجوبه هروی

 

    سيده مخفی بدخشی ، فرزند محمدشاه بين سالهای 1258 الی 1342 خورشيدی درولايت بدخشان می زيسته و محجوبه هروی دختر سکندر خان نظام الدوله که بقول خودش ازخانوادۀ ( سرداران ترک) است ، در هرات بدنيا آمده وتا سال 1345 درولايت هرات امرارحيات نموده است.

 

     اجداد مخفی بدخشی نيز ازامرای محلی بدخشان بوده و خانواده اش درعصرسلطنت اميرعبدالرحمن خان ازبدخشان به قندهارتبعيد شدند و مخفی نيز بدنبال آنان تا واپسين سالهای حيات خود درقندهار و کابل بحالت سرگردان و پريشان زيست وفقط آخرعمررا درزادگاهش بدخشان ، سپری کرد.

 

  محجوبه هروی نوجوانی بيش نبود که با فرزند يکی ازخوانين جلال آباد همسرشد، ولی پدرمحجوبه درپشتی جلد قرآن ازهمسراو تعهد گرفت که او را تا آخرعمرازهرات بيرون نبرد وچنين نيزشد .

 

     اما زهرظلم  و جهل شوهرسرانجام اين زن فاضل وشاعر را درعنفوان جوانی بخاک نمناک فرستاد.

 

      مخفی بدخشی ومحجوبه هروی با وجود شرايط جانکاه زن ستيزی و تعصبات وحشتباری که با آن روبرو بوده اند، ولی ازانتشار اشعارخود  اجتناب نکرده وهرکدام با سرودن اشعار دلنشين، ديوانهای ازخود بيادگار گذاشته اند.

 

     نامه هايی که اين دو شاعرعنوانی همديگر نوشته اند، نمايانگر روزگاران تلخ جامعۀ مرد سالاری است که با شنيدن آن جوانه های اميد درقلبهای گرم ازتپش بازمی ايستد، ولی آنان به فلسفۀ اميد بمثابۀ قانون تداوم زندگی، اعتقاد راسخ داشتند واين انديشه را به ديگران نيز انتقال نمودند:

 

    همشيرۀ قدردانم مخفی بدخشی!

 

    شما شرح حال مفصل مرا خواسته ايد، خواستم گوشه يی اززندگی خود را بطورمشروح بنويسم، مکتوبات زيادی بمن از کابل، بلخ  و فارياب می رسد، يکی ازشاعران کابل که شما اورا می شناسيد، حبيب نوايی عکس مرا خواسته است، من ازاين حسن نظر او که براين شاعرگوشه نشين دارد، خوش شدم، اما او ايجابات فاميلی و مشکلات زندگی مرا خبر ندارد که تا حال گوشۀ چادرمرا کسی دربيرون نديده است، عکس من آيا ممکن است؟ چندين بارفضلای هرات نزد من آمده، حتی ازپس پرده و در پرده با آنها همسخن شده نتوانستم، آيا عکاس نزد من آمده ميتواند؟ يا من نزد عکاس رفته ميتوانستم؟ مگرعوض زبان گيسو وسرم بريده شود.

 

   همشيرۀ شاعرم!

 

    آيا دربدخشان هم وضع همينطورنا مساعد است؟ همينطوربا زن معامله ميشود؟ چقدرناراحتم که چرا شاعرشده ام و بازچرا همسر يک مرد خود خواه وخود بين ومتعصب؟

 

   يکروزبمن گفت: طوطی وبلبل و مينا درقفس خوب ناله ها را موزون ميسازند، اگرتو هوايی وصحرايی وشهری می شدی شعرخوب گفته نميتوانستی...

 

   بازهم خوشم اگر زبان ندارم همين قلم مايۀ تسلی دل ناتوان من است نامه ام را با تأثربپايان ميبرم.( محجوبه هروی)

 

    واما مخفی بدخشی، که بظاهرزندگی مرفه ومجللی داشت، مگراززن بودنش رنج بسيار می برد. چنانکه زادگاهش بدخشان را تنها شبانه آنهم ازپشت برقع ميتوانست ببيند. وی دريکی ازنامه های خود به محجوبه مينويسد:

 

    خواهراديبه وآزاده مشربم محجوبه هراتی!

 

    تا حال چند نامۀ تانراگرفته ام ، اشعارموزون وسوزان تانرا مکرر خونده ام ازينکه تا بحال درقيد و اسارت بسرمی بريد خبرنداشتم خوب شد ازحال واحوالت کاملآ خبرشدم اگرچه درفيض آباد( مرکزبدخشان) عين شرايط است. زن ها که بدعوت ميروند روزحرکت نميکنند، من خودم بارها که درمنازل اقاربم بغرض فاتحه خوانی و يا عروسی و...ميروم شبانه با دو محافظ محرم خويش منزل ميزنم ودوباره شبانه عودت ميکنم لاکن به اندازۀ شما مقيد نميباشم، اززيربرقع شهروبازاررا ديده ام آنهم درشب...ازنهضت نسوان ياد کردی من هم اين بشارت واشارت را شنيده وبمن هم رقعۀ خبری رسيده اما معذرت خواستم زيرا پای دردی دارم ازينکه زنان آزاد ميشوند نهايت خوشوقتم اگرما وشما بزندان مردان و عصرزمانه گذرانديم جوانی را به پيری رسانديم گذشت، گذشته گذشت بعد ازچهل سال انتظارخواهران ودختران ما ازنعمت آزادی برخوردار ميشوند. حوصلۀ گفتارم نيست اميد وانتظاردارم که بعد ازرفتن و آمدن بکابل خاطرات خود را برايم بنويسی و بفرستی.

 

    گفته اند که مخفی بدخشی تا آخرعمر با کسی ازدواج نکرد، اما ميگويند که دلدادۀ پسرعموی خود بنام ( سيد مشرب) بوده و دربرخی ازتذکره ها آمده که سيد مشرب نيز ازعشق ناکام مخفی در بسترحرمان جان سپرد ، ولی آوازۀ عشق اين دو ناکام چون بوی مشک به هرسرای پيچيده بود.

 

   طوريکه دربالا ذکرشد، مخفی بدخشی ومحجوبه هروی ديوانهای اشعاری ازخود بجا مانده اند . درمقابل دو مدرسۀ آموزشی، يکی بنام ليسۀ عالی مخفی بدخشی وديگری باسم ليسۀ عالی محجوبه هروی بنام اين دوشاعر فرهيخته ، مسمی گرديده است.

 

     اينک نمونه هايی ازاشعارآنان :

 

-        ازمخفی بدخشی:

 

ای چشم نيم مست ترا باشراب بحث

 

دارد مه ی جمال تو با آفتاب بحث

 

ازباغها برون کند ش بسته باغبان

 

تا کرده با گل رويت گلاب بحث

 

کج بحث عاقبت شود ازگفتگوخجل

 

سنبل! بزلف يارترا نيست تاب بحث

 

گرديده زان دروغ سيه روی نزد خلق

 

با طرۀ توداشت مگرمشک ناب بحث

 

آنها که گفتگو به سراين جهان کنند

 

چون کودکان کنند برای حباب بحث

 

هرگزبکام دل نرسيده است کس بدهر

 

عاقل کجاکند به سراين سراب بحث

 

زاهد مپرس مذهب رندان با ده خوار

 

بنشين بکنج مدرسه کن با کتاب بحث

 

 

 

-        محجوبه هروی نيزشعری با همين قافيه و رديف سروده که اينک توجه تان را به آن جلب می نماييم:

 

ای کرده رخ خوب تو با شمس وقمربحث

 

وی کرده لب لعل توبا قند و شکر بحث

 

چشمان تو ازساغر می  باج گرفته

 

دندان تو کرده است به لولووگهربحث

 

 

 

همينطور غزل مشا به ديگری ازمخفی:

 

ننوشت به من نگار کاغذ

 

بنوشتمش ارهزار کاغذ

 

ای هدهد خوش خبر توانی

 

ازمن ببری به يار کاغذ

 

وانگاه بگويش ای ستمگر

 

قحط است درآنديار کاغذ؟

 

 

 

وديگری ازمحجوبه:

 

 

 

آمد برمن زيار کاغذ

 

زان دلبر گل عذارکاغذ [ گلعذار]

 

بنوشته بدان بمن نگارين

 

زانرو شده زرنگار کاغذ

 

خواهم که جواب خط نويسم

 

ازمن که برد به يار کاغذ

 

محجوبه چو نيست وصل ديدار

 

سودت ندهد هزار کاغذ

 

 


January 27th, 2008


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان